داستان حکومتهای غربی و غیر غربی

دو خانواده در یک محله و در همسایگی همدیگر زندگی می کردند.
یک خانواده ثروتمند و دیگری فقیر بود.
برخی از فرزندان خانواده ی فقیر به پدر و مادر خود می گفتند: فرزندان همسایه لباسهای زیبا می پوشند و غذاهای خوشمزه می خورند، ما چرا نمی توانیم همچون آنها زندگی کنیم؟
خانواده ی فقیر مزرعه ای داشتند و با سعی و کوشش به مزرعه داری مشغول بودند.

والدین خانواده ثروتمند به فرزندان خود می گفتند شب به مزرعه ی همسایه بروند و مقداری از محصول را بیاورند ولی مراقب باشند که آرام این کار را انجام دهند تا همسایه بیدار نشود زیرا بیدار کردن همسایه ی خسته گناه است و آنها چنین می کردند. آنها آنقدر محصول می آوردند که مقداری از آنرا در بازار می فروختند. تا جایی که بعضی از محصولات در مزرعه تمام شده بود و خانواده ی فقیر مجبور می شدند آنرا از بازار تهیه کنند. خانواده فقیر متوجه نشده بودند که محصولی که از بازار می خریدند، محصول مزرعه ی خودشان بود.

روزی تعدادی از فرزندان خانواده ی فقیر به والدین خود اعتراض می کنند که اینقدر از ما کار می کشید و آخر وضع فرزندان همسایه بهتر از ماست. شما به ما ظلم می کنید.
پدر تا حدودی متوجه ظلم همسایه شده بود ولی نمی توانست حرکت مهمی انجام دهد، زیرا قاضی محله پدر همسایه ثروتمند و دادستان یکی از فرزندان او بود.

بعضی از فرزندان خانواده ی فقیر در سایه والدین به زندگی ادامه دادند ولی دو نفر از آنها از والدین خود جدا شدند. یکی در یک شرکت مشغول کار شد که صاحب آن، همسایه خودشان بود و دیگری در اداره دادستانی محله مشغول بکار شد و مسئولیت ابلاغ اتهام به مردم فقیر را بعهده داشت.

بعد از مدتی همسایه ثروتمند، تراکتوری خرید و آنرا به مزرعه داران کرایه می داد و پورسانتی برای کارمندان در نظر گرفته بود و آنها سعی می کردند مبلغ بیشتری از مزرعه داران بگیرند تا پورسانتشان بیشتر شود.

فرزند خانواده ی فقیر، روزی به شرکت اجاره تراکتور رفت و شرایط آنرا پرسید، یکی از کارمندان به او گفت نصف محصول را در برابر استفاده از تراکتور باید به شرکت بدهند، او نپذیرفت و گفت مانند قبل کار می کنیم و تراکتور با این شرایط را نمی پذیریم. در حال بیرون رفتن از شرکت بود که برادرش که حالا کارمند شرکت بود، با او صحبت کرد و گفت من برادر تو هستم و مصلحت خانواده را می خواهم و او را قانع کرد که شرایط شرکت را بپذیرد ولی در واقع او بفکر پورسانتش بود نه مصلحت خانواده ی فقیر و زحمتکشش.

در این داستان :
خانواده ی فقیر = کشورهای غیر غربی مستقل و غیر مستقل.
روسیه، چین، هند، ایران، کشورهای امریکای لاتین، آفریقا و آسیا، کشورهای مستعمره غرب که دارای ثروتها و نفت باشند یا نباشند.
والدین خانواده های فقیر = حکومتهای کشورهای فوق.
فرزندان خانواده فقیر = ملتهای کشورهای فوق.
فزرند فقیر کارمند شرکت = خائنین به وطن، مشغول در دستگاه ظلم حکومتهای غربی.
فرزند فقیر کارمند دادستانی = خائنین به وطن مشغول در سازمانهای دفاع از حقوق بشر زیر نظر استعمارگران غرب.

خانواده ثروتمند = استعمارگران غرب.
امریکا، انگلیس و فرانسه.
بقیه ی کشورهای اروپایی، کم و بیش از پس مانده های سه لاشخور فوق استفاده می کنند.
فرزندان خانواده ثروتمند = ملتهای کشورهای استعمارگر غربی و بقیه کشورهای اروپایی.
پدر که قاضی است = سازمان های بین المللی و شورای امنیت و ….
فرزندی که دادستان است = سازمانهای مدافع حقوق بشر و دیده بان حقوق بشر و ….

مزرعه خانواده فقیر = تمامی ثروتهای کشورهای غیر غربی که توسط کشورهای غربی به سرقت می روند.
تراکتور = تکنولوژی پیشرفته غربی است که در انحصار غربیها قرار گرفته و اجازه پیشرفت به کشورهای دیگر را نمی دهند. همچون انرژی هسته ای برای ایران. توجه داشته باشیم کشورهای عرب خلیج فارس اجازه ورود به هیچگونه صنعتی را ندارند و باید تمام نیازهای صنعتی خود را از غرب خریداری نمایند. حداکثر چیزی که در این کشورها موجود است مونتاژ ارزان قطعات گران غربی است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

error: Content is protected !!